آه... بهار...

Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service 

آه... بهار فرا مي رسد...آه...

و چشمه هاي دلم، بسته مي شود

و در چشم هايم... سر باز مي كند.

آه... بهار مي آيد

و من آه مي كشم... آه...

بهار، آلوده است

اندوه ناك است

            غم انگيز و رنج زاي

اينك بهاري، آه آلوده و اندوه زاي

و اينك من، چونان فروغ،

ايستاده بر آستانه ي فصلي سرد...

ديروز كودكي در آفتاب اسفند،

بر كنار ترازو،

ايستاده، مرده بود...

عيد بر تمام مسلمين جهان مبارك باد!

جوانه ای که از شکست می روید

در پاسخ به اندوه یک دوست

  Free Image Hosting

   چیزی شکسته می شود؛ شايد كه دلي، يا جاني، يا شيشه ي بلورين احساسي

و يا... نمي دانم... هر چه هست، چيزي شكسته مي شود و تو، ناگاه، در لحظه هاي

سنگين شكستن آن، نابود مي شوي، نابود و يا تا مرز نابودي پيش مي روي...

   آوار آوار آوار، اندوه اندوه اندوه فرو مي آيند و باز هم فرو مي آيند و تو در زير آوار

فرو می ماني ... از تو هيچ چیز باقي نمي ماند و تو نابود شده اي، يا احساس مي كني

كه نابود شده اي... و زمان مي گذرد... و زمان مي گذرد... و باز نيز...

   ناگاه در تو ، جوانه اي مي رويد، جوانه اي شگفت، با سبزنايي شگفت تر، با اندامي

هرچه اثيري تر... تو او را، به ناگاه در خويش مي يابي... اين جوانه را تا حال

نديده اي؛ او ميهمان خجسته ي جان توست و چه میهمان خجسته اي!

شادي انگيز، دل آويز و اميد زاي... از زمينه هاي شكست، جوانه هايي دیگر مي رويند...

هرگز از شكست نناليم، شكست ها زمينه هاي رويش اند...

گرامي شان بداريم!

آه… اما…

Free Image Hosting

   من، در «لحظه» مي نويسم؛ آري، فقط در اين لحظه:

حالم ديگر است؛ ديگر، متفاوت و غمگين. گرفته ام؛ بسيار گرفته؛ گرفته تر از

ديروز و شايد ديروزها؛ديروزهاي سپري شده و به باد هاي پاييز سپرده.

   آري… آه …اما، اما، با اين همه، من همه ي اين لحظه ها را، زهرتر از اين لحظه ها

را، مي نوشم و سخت سرخوشم؛من لحظه ها را،‌ چونان لحظه هاي خوش كودكي،

چـون لـحظه هايي كـه به كبـوتـرهاي دوازده سـالـگي ام، بر پشـت بـام كودكـي،

مي نگريستم، چون لحظه هايي كه در يـزد، در كوچه پس كوچه هاي صميميت،

دوربين به دست، مي دويدم و دوستانم مرا، ‌چونان مجنوني مي نگريستند، چونان

لحظه هايي كه پدر، دستان سرد كودكي مرا در زمستاني يخ آلوده و سرد، بر تن خود

نهاد و وجودم را در كوره‌ي مذاب لذتي كودكانه گداخت و…

   من لحظه ها را مي نوشم؛ زندگي را دوست مي دارم؛ سخت دوست مي دارم؛

باور بدار! تو نيز اگر توانستي چنين باش؛ آري،‌ چنين باش؛ از تو مي خواهم…

ديگران چشم به راهند؛ حتي به قول صادقي منش «زندگي چشم به راه است».

دارم مي دوم… .